بلال کبابی
با کلی وسواس از تو کیسه بلال ها دو تا درشتشو انتخاب کرد و گذاشت رو آتش. نشست رو برومو سیگارشو روشن کرد.چندوقت یکبار بلال ها رو میچرخوند و زیرچشمی نگاهی به من میکرد.
پرسیدم: تو هیچ آرزویی نداری؟ از آروزهات با من حرف بزن دوست دارم بشنوم.
یکم فکرد
ادامه مطلب
درباره این سایت